جلسه نود و سوم (یکشنبه، 97.12.05) [1] بسمه تعالی
(امروز 18 جمادی الثانی سالگرد رحلت شیخ انصاری أعلی الله مقامه الشریف در سال 1281 و در سن 67 سالگی است)
القول فی الخیار و أقسامه و أحکامه. ص11
مرحوم شیخ انصاری کتاب مکاسب را در سه بخش کلی تنظیم فرمودهاند: مکاسب محرمه، بیع و خیارات. کتاب خیارات مجموعه هفت مبحث است که عبارتند از: 1. بیان دو مقدمه. 2. اقسام خیار. 3. أرش 4. شروط عقد. 5. نقد و نسیه. 6. حقیقت قبض. 7. حقیقت اقباض.
قبل ورود به مباحث خیار و اقسام آن، دو مقدمه بیان میکنند: 1. معنای لغوی و اصطلاحی خیار. 2. أصالة الوم فی البیع.
قبل از بیان معنای لغوی یک مقدمه ادبی بیان میکنیم:
مقدمه أدبی: تفاوت مصدر و اسم مصدر
یکی از مسائل اختلافی بین أدباء و اصولیان این است که بین مصدر و اسم مصدر تفاوت است یا نه؟ چند قول است، مثلا ابن مالک میگوید تفاوتی نیست اما مرحوم رضی در شرح کافیه و ابن هشام در أوضح المسالک میگویند بینشان تفاوت است. مشهور این است که مصدر دلالت میکند بر حدث با نسبت ناقصه مانند زدن، اسم مصدر دلالت میکند بر حدث بدون نسبت مثل کتک. *
مرحوم شیخ انصاری میفرمایند کلمه خیار در لغت اسم مصدر است از باب افتعال (اختیار) به معنای قدرت و توانایی بر یک شیء.
در معنای اصطلاحی خیار دو تعریف بیان شده است:
تعریفی که مرحوم فخر المحققین در إیضاح نقل کرده و مختار مرحوم شیخ انصاری میباشد این است که خیار یعنی توانائی بر فسخ عقد.
اشکال: تعریف باید جامع افراد و مانع أغیار باشد در حالی که تعریف شما مانع أغیار نیست زیرا این تعریف شامل شش مورد میشود که در آنها ملک فسخ عقد هست لکن فقهاء این موارد را خیار نمیدانند، این شش مورد عبارتاند از:
مورد اول: در مطلق عقود جائزه مانند هبة و وکالت حق فسخ دارد یعنی اگر کسی را وکیل نمود میتواند عزلش نماید و عقد وکالت را فسخ کند، پس حق فسخ هست اما خیار نیست.
مورد دوم: عقد فضولی. اگر کتاب زید فضولتا فروخته شد، او حق إجازه یا ردّ دارد، اگر بیع را ردّ کرد یعنی عقد را فسخ کرده است، پس توانایی بر فسخ عقد دارد و طبق تعریف شما باید بگوییم خیار دارد در حالی که به آن حق خیار گفته نمیشود.
مورد سوم: اگر پدر در مرض موتش تمام دارائیاش را فروخت و از دنیا رفت ورثه در مازاد بر ثلث حق دارند عقد را فسخ کنند، باز فسخ عقد هست اما خیار گفته نمیشود.
مورد چهارم: در باب نکاح شوهر برای ازدواج با دختر خواهر یا دختر برادر خانمش نیاز به اجازه همسر دارد، به عبارت دیگر عمه و خاله حق دارند عقد شوهرشان با دختر برادر یا دختر خواهرشان را فسخ کنند، در اینجا هم تعریف خیار صادق است اما حق خیار نیست.
مورد پنجم: کنیزی که با اجازه مولایش با عبدی ازدواج کرد و سپس آزاد شد، حق فسخ نکاح دارد با اینکه به آن حق خیار گفته نمیشود.
مورد ششم: در نکاح زن و شوهر هر کدام که عیوب مخصوصی در یکدیگر دیدند میتوانند عقد را فسخ کنند اما خیار نیست.
نتیجه: تعریف "ملک فسخ العقد" صحیح نیست زیرا مانع أغیار نیست و شش مورد است که هرچند ملک فسخ عقد هست اما خیار نیست.
و لعل التعبیر بالملک . ص11، س12
جواب: مرحوم شیخ که این تعریف را قبول دارند از این اشکال جواب میدهند. قبل از بیان جواب ایشان یک مقدمه فقهی بیان میکنیم:
مقدمه فقهی: تفاوت حق و حکم
یکی از مطالب پر کاربرد و مهم در فقه تفاوت دو اصطلاح حق و حکم است. تفاوت بین این دو اصطلاح در سه جای فقه به تفصیل بیان شده است: 1ـ در مکاسب محرمه در کفاره غیبت. 2ـ در تعریف بیع. 3ـ در خیار مجلس.
حق یعنی قدرت بر فعلی که هم قابل اسقاط است و هم قابل ارث بردن مانند حق التحجیر. اگر انسان زمین موات را سنگچین کرد حق انتفاع دارد و این حق خود را هم میتواند اسقاط کند هم قابل ارث بردن است. فقهاء میگویند حق، مرتبه ضعیفه ملک است. اما حکم (غیر وجوب و حرمت) قدرت بر انجام کاری است که نه قابل اسقاط است نه قابل ارثگذاری، پس در مثل عقد فضولی یا فسخ عمه و خاله نسبت به ازدواج شوهرش با دختر برادر یا خواهرش، این قدرت عمه یا خاله بر فسخ نه قابل ارثگذاری است و نه قابل إسقاط بلکه یا میتواند إذن دهد یا فسخ کند، هر چند اگر اجازه داد نتیجهاش ممکن است شبیه إسقاط در بعض موارد حق بشود. به عبارت دیگر ذو الحق، میتواند حق خودش را حین العقد إسقاط کند اما در حکم چنین قابلیتی نیست بلکه حکم از جانب شارع برای فرد ثابت است و او نمیتواند حکم ثابت از جانب شارع را نفی، انکار یا اسقاط کند.
مرحوم شیخ در جواب میفرمایند کلمه "ملک" در تعریف خیار به "ملک فسخ العقد" دلالت میکند خیار حق است در حالی که این موارد نقض مذکور در کلام شما از موراد حکم است نه حق، لذا این شش مورد در تعریف داخل نیست، پس تعریف مانع أغیار هست.
بعضی مانند صاحب جواهر خیار را "ملک إقرار العقد و إزالته" دانستهاند.
قبل از بیان اشکالات مرحوم شیخ انصاری به این تعریف سه مقدمه کوتاه بیان میکنیم:
مقدمه اول لغوی: معنای قدرت
در معنای کلمه قدرت و مشتقات آن یک نکته مهم این است که دلالت بر دو بُعد اثبات و نفی میکند، فردی که میگوید قادرم بر بلند کردن کتاب یعنی هم میتوانم بلندکنم هم میتوانم بلند نکنم، قادر بر فسخ یعنی هم میتواند فسخ کند هم فسخ را ترک کند.
مقدمه دوم منطقی: أخذ معرَّف در تعریف
در کتاب منطق مرحوم مظفر صفحه 106 مبحث تعریف خواندهایم که أخذ معرَّف در تعریف، باطل و مستم دور است. اگر در تعریف إنسان گفته شود شیء له الإنسانیة، شناخت انسان متوقف بر شناخت شیء له الإنسانیة است و شناخت شیء له الإنسانیة هم متوقف است بر شناخت انسان لذا دور و باطل خواهد بود.
مقدمه سوم فقهی: خیار مختص و مشترک
خواهد آمد که از جهتی خیارات دو قسماند، بعض اقسام خیار مانند خیار مجلس مشترکاند بین بایع و مشتری و هر دو میتوانند از آن استفاده کنند و یک نفرشان هم از خیارش استفاده کند بیع فسخ خواهد شد و لازم نیست هر دو با هم از حق خیار استفاده کنند، اما بعض اقسام خیار مانند خیار حیوان فقط اختصاص به مشتری دارد.
در نقد تعریف دوم میفرمایند در معنای کلمه "إقرار" در تعریف، دو احتمال است که طبق هر دو احتمال تعریف اشتباه است:
احتمال اول: إقرار العقد یعنی إبقاء العقد، إبقاء و باقی گذاشتن عقد یعنی قادر است فسخ را ترک کند.
اشکالش این است که اگر إقرار به معنای قدرت بر ترک فسخ است قدرت دو طرفه است یعنی هم قادر بر انجام فسخ است هم قادر بر ترک فسخ، بنابراین کلمه "إزالته" در تعریف، اضافه است و خود إقرار العقد یعنی إبقاء عقد و إزاله عقد، دیگر نیازی به کلمه إزاله نبود.
احتمال دوم: إقرار العقد یعنی إام العقد (احتمالا همین معنا مراد قائلین باشد) یعنی میتوانند با ترک فسخ، بیع را إام آور نمایند. این احتمال هم دو اشکال دارد:
اشکال اول: اام عقد همان إساقط حق خیار است، پس شما برای تعریف خیار میگویید خیار یعنی اسقاط حق خیار، این هم باطل است زیرا معرَّف در تعریف آمده است، به عبارت دیگر خیار را با خیار تعریف نمودهاید.
اشکال دوم: ظاهر تعریف شما این است که ذو الخیار مثلا مشتری میتواند عقد را اام آور کند مطلقا یعنی فرد مقابل او (بایع) هر نظری داشته باشد مشتری میتواند بیع را إام آور کند، در حالی که بعض خیارات مشترکاند بین بایع و مشتری مانند خیار مجلس و صرف اینکه مشتری حق خیار خود را إسقاط کند سبب وم بیع نمیشود و ممکن است بایع از حق خیار خود استفاده کند و بیع را فسخ نماید.
نکته: در پایان میفرمایند ما تعریف "ملک فسخ العقد" را قبول کردیم که برآمده از کلمات فقهاء متأخر است و الا در کلمات قدمای اصحاب و روایات بیشتر به نوعی سلطنت تفسیر شده است مانند سلطنت إجازه یا رد در عقد فضولی یا سلطنت رجوع در هبه. **
تحقیق:
* مراجعه شود به شرح رضی بر کافیه و أوضح المسالک فی ألفیه إبن مالک و أجود التقریرات محقق نائینی ج1، ص63.
** مراجعه کنید به مصباح الفقاهة، ج6، ص9 به بعد، مرحوم خوئی اشکال شیخ را ردّ و تعریف دوم را میپذیرند. بیان ایشان را بیاورید.
جلسه نود و چهارم (دوشنبه، 97.12.06) بسمه تعالی
الثانیة: ذکر غیر واحد تبعا . ص13، س1
گفتیم مبحث خیارات مجموعه هفت مطلب است، مطلب اول هم بیان دو مقدمه بود. مقدمه اول معنای لغوی و اصطلاحی خیار بود که گذشت و فرمودند خیار در لغت به معنای اختیار و در اصطلاح به معنای "ملک فسخ العقد" است.
در این مقدمه چند نکته را بیان میکنند:
میدانیم بعضی از عقود از همان ابتدا و بالأصالة لازم و غیر قابل فسخاند مانند نکاح و بعضی هم بالأصالة جائز و قابل فسخاند مانند هبة و وکالت. قبل از توضیح طرح بحث و نکته اول به یک مقدمه فقهی اشاره میکنیم:
مقدمه فقهی: اقسام عقود لازم و جائز
در جلسه 84 امسال (صفحه 161 جزوه) کتاب نزهة الناظر فی الجمع بین الأشباه و النظائر را معرفی کردم و گفتم این کتابچه کوچک را کتابشناسی کنید. یکی از نکاتی که در کمتر کتاب فقهی اشاره میشود تعداد و نام عقود لازم و جایز است، مرحوم یحیی بن سعید حلّی در ص 89 به بعد ذیل عنوان العقود اللازمة میفرمایند: عقودی که از جانب هر دو طرف (بایع و مشتری) لازم میباشد 16 عقد است. عقودی که از هر دو طرف جائز میباشد 12 عقد است مانند ودیعة، عاریة، شرکت، مضاربة، جعالة، و عقودی که از یک طرف جائز و از یک طرف لازم است هم 11 عقد است مانند رهن که از جهت راهن لازم و از جهت مرتهن جائز است.
مقدمه دوم پاسخ به یک سؤال است که به تبع پاسخ به آن، نکات دیگری هم مطرح میشود.
سؤال: در عقد بیع که محور بحث خیارات است اصل لازم بودن است یا جائز بودن آن؟ به عبارت دیگر اگر در موردی شک کردیم آیا عقدی که محقق شده به نحو لازم منعقد شده یا جائز، وظیفه چیست؟ أصالة الوم یا أصالة الجواز؟
جواب: مرحوم شیخ در نکته اول برای طرح بحث، عبارتی از تذکرۀ علامه حلی میآورند که اصل در بیع وم است و بعد از بیع طرفین حق فسخ ندارند به دو دلیل:
دلیل اول: شارع به تبع عقلا بیع را به عنوان عاملی برای انتقال ملکیت قرار داده که مشتری مالک کتاب و بایع مالک پول شود، بنابراین یقین داریم با إجراء عقد بیع مشتری مالک کتاب و بایع مالک پول شد، اگر یک روز بعد از انجام بیع، بایع آن را فسخ کند شک میکنیم کتاب از ملک مشتری بیرون رفت یا نه؟ استصحاب میکنیم و میگوییم کتاب همچنان در ملک مشتری باقی است.
دلیل دوم: غرض و هدف عقلاء از بیع تصرف در چیزی است که به واسطه بیع به دست آوردهاند، لذا اگر عقد لازم نباشد و همچنان جایز بماند، مشتری باید هر لحظه منتظر باشد که بایع بیع را فسخ خواهد کرد یا نه و نمیتواند در مبیع تصرف کند، پس برای اینکه غرض از بیع محقق شود باید بگوییم اصل در بیع وم است.
شیخ میفرمایند در اینکه مقصود از "اصل" در عبارت مرحوم علامه که فرمودند "الأصل فی البیع الوم" چهار احتمال است:
محقق ثانی فرموده مقصود از کلمه اصل، رجحان و ظهور است یعنی هر بیعی ظهور دارد در وم به عبارت دیگر "ألأصل فی البیع الوم" یعنی "الراجح فی البیع الوم".
دلیل ایشان این است که هر شیء را عند الشک باید حمل نمود بر أعم أغلب، و از آنجا که أغلب بیعها لازماند لذا اصل در بیع وم است یعنی رجحان با لازم بودن است.
نقد احتمال اول: مرحوم شیخ میفرمایند مقصود شما از غلبه وم در بیعها چیست؟
ـ اگر مقصود شما غلبه أفرادی است یعنی موارد و أفراد بیع را بررسی کردهاید و نتیجه گرفتهاید که نود در صد بیعها لازماند و جواز فسخ ندارند، این ادعا باطل است زیرا در اکثر افراد بیع خیاراتی مانند خیار عیب یا خیار غبن داریم گاهی خیار حیوان داریم در همه بیعها خیار مجلس داریم، پس اکثریت أفراد بیع به نحو جایز منعقد میشوند نه لازم.
ـ اگر مقصود شما غلبه أزمانی است به این معنا که یک بیع را در طول زمان بررسی کردهاید و دیدید که از لحظه انعقاد عقد بیع مثلا تا دو روز جایز بوده اما دیگر تا آخر عمرِ مشتری مثلا هفتاد سال (و چه بسا بعد از موت مشتری تا ابد) مستمرا لازم است، پس بعد از عقد بیع بیشترِ مدت زمانی که مبیع دست مشتری است بیع لازم شده است. در این صورت باز هم مفید برای بحث ما نیست زیرا:
اولا: بحث این است که اگر در فرد خاصی از افراد بیع شک کردیم لازم است یا جایز اصل چیست، و غلبه أزمانی ارتباطی به أفراد ندارد.
ثانیا: این غلبه أزمانی با عبارت دیگر علامه در قواعد سازگار نیست. ایشان میفرمایند: "إنما یخرج من الأصل لأمرین: ثبوت خیارٍ أو ظهور عیبٍ" یعنی أصالة الوم به دو جهت ممکن است از بین برود یکی ثبوت خیار و دیگری ظهور عیب، خوب این ثبوت خیار یا ظهور عیب مربوط به همان لحظه عقد است که مثلا مشتری برای خودش خیار شرط قرار دهد یا مبیع لحظه عقد عیبی داشته باشد که سبب جواز و تزتزل عقد شود، پس اصلا نگاه علامه به بعد از عقد بیع تا آخر عمر مشتری نیست که شما به عنوان غلبه أزمانی میخواهید استفاده کنید بلکه علامه حلی از وجود یا عدم وم در لحظه عقد بحث میکنند.
مقصود از اصل، قاعده است یعنی از أدله اجتهادیه قرآن و سنت قاعدهای استخراج کردهایم که میگوید هر بیعی لازم است و اگر در بعض زمانها یا بعض افراد بیع شک کردیم حکم به وم آن میکنیم.
نقد احتمال دوم: مرحوم شیخ میفرمایند اصل این کلام صحیح است اما این بیان با کلام علامه سازگار نیست زیرا ایشان أصل را به استصحاب تفسیر نمودند نه به قاعده مستفاده از عمومات قرآن و سنت.
مقصود از اصل استصحاب است. یعنی وقتی عقد بیع جاری شد یقین داریم کتاب در ملک مشتری داخل شد، حال یک روز بعد بایع عقد بیع را فسخ میکند، بعد از فسخِ بایع شک پیدا میکنیم آیا اثر عقد که ملکیت مشتری بود باقی است یا از بین رفت، یقین سابق به مالکیت مشتری را استصحاب میکنیم که همان وم عقد باشد.
مرحوم شیخ میفرمایند این احتمال، بیان خوبی است.
مقصود از کلمه اصل، معنای لغوی آن است که پایه و اساس باشد. یعنی اساس بیع بر وم بنا نهاده شده و در عرف بناء مردم بر این است که وقتی بیعی انجام میدهند دیگر ارتباط بایع با کتاب را قطع شده میدانند. پس بناء عرف بر وم بیع است و شارع هم همین بناء عرف را تأیید نموده است.
سؤال: این معنای شما مخالف با وجود خیار است زیرا شارع در هر بیعی خیار قرار داده است، و این به معنای عدم وم بیع است. چنانکه مرحوم فاضل تونی میفرماید اصل در بیع وم نیست زیرا در تمام بیعها خیار مجلس وجود دارد و این مخالف با وم بیع است. *
جواب: مرحوم شیخ میفرمایند بعض عقود ذاتا جایزاند مانند هبه به غیر ذی رحم و یا وکالت، و این جواز فسخ هم قابل اسقاط نیست یعنی ذات عقد وکالت اقتضاء دارد جایز باشد لذا دیگر شارع در اینجا صحبتی از خیار و جواز فسخ نمیکند، اما در بیع چون بناء آن بر وم است و شارع هم قبول دارد، برای دفع ظلم احتمالی در حق افراد در کنار دلیل بیع، در بعض موارد برای طرفین و در بعض موارد هم برای یک طرف حق الخیار قرار داده است.
مؤید این مدعا وجود خیار است یعنی اگر عقد جایز باشد و شارع حق الخیار قرار دهد ثبوت خیار لغو خواهد بود زیرا عقد خود بخود جایز و قابل فسخ بود و نیاز به اضافه کردن خیار (حق فسخ) نبود. **
تحقیق:
* مراجعه کنید به کتاب مرحوم فاضل تونی با عنوان الوافیة فی أصول الفقه، ایشان در صفحه 195 ذیل بحث از اصالة البرائة به موارد فقهی استفاده از کلمه اصل اشاره میکنند که مطالعه آن مفید است و به بعض اشتباهاتی که ممکن است در تطبیق رخ دهد. سپس در صفحه 198 به مدعایشان که در اینجا مطرح شد اشاره میکنند. قسمتی از عبارتشان چنین است: . الشهید الأول فی القواعد استعمل لفظ الأصل فی مواضع ، منها صحیح ، ومنها لا یظهر له وجه . قال : " الأصل عدم اجزاء کل من الواجب والندب عن الآخر ". وقال: " الأصل صحة البیع " وقال: " الأصل عدم صحة العقد " . وقال : " الأصل عدم تداخل الأسباب " وقال : " الأصل فی البیع الوم " وقال: " الأصل فی العقود الحلول ". و أنت بعدما أحطت بشرائط العمل بالأصل ، تتمکن من معرفة الصحیح منها من غیره ، بعد اطلاعک فی الجملة على الفروع الفقهیة . مثلا : قوله " الأصل فی البیع الوم " لیس له وجه ، لان خیار المجلس مما یعم أقسام البیع ، وهکذا . والغرض من نقل جملة من مواضع استعمال الأصل ، أن تمتحن نفسک فی المعرفة ، لتشحذ ذهنک ، وتحقیق الأصل على هذا الوجه مما لا تجده فی غیر هذه الرسالة والله أعلم.
** به صفحه 18 کتاب سطر 14 مراجعه کنید ببینید عبارت مرحوم شیخ در آنجا به این احتمال چهارم منافات دارد یا خیر؟
جلسه نود و پنجم (سهشنبه، 97.12.07) بسمه تعالی
بقی الکلام فی معنی قول ص15، س11
کلام در مقدمه دوم و بررسی أصالة الوم در بیع بود. مرحوم شیخ انصاری در نکته اول به طرح بحث پرداختند و در نکته دوم بعد از بررسی چهار معنا در معانی کلمه اصل معنای چهارم را هم پسندیدند و نقد نفرمودند که اصل در جمله "الأصل فی البیع الوم" به معنای لغوی آن یعنی اساس و بنیان باشد با این توضیح که بنیان بیع بر وم نهاده شده عند العقلاء به این دلیل که اگر بیع لازم نبود بلکه متزل و جائز بود دیگر جعل خیار توسط شارع لغو بود.
سومین نکته در مقدمه دوم اشاره به عبارتی از علامه حلی است که نقل و نقد میکنند و سپس سه توجیه برای دفاع از علامه حلی را بیان و آنها را هم نقد میکنند و نهایتا عبارت علامه حلی را دارای اشکال میشمارند.
در نکته اول اشاره شد که مرحوم علامه در قواعد و تذکره میفرمایند أصل در بیع وم است.
مرحوم علامه بعد از آن میفرمایند: "إنه لایخرج من هذا الأصل إلا بأمرین: ثبوت خیار، أو ظهور عیب"
یعنی اصل در بیع وم است و فقط دو امر است که میتواند مانع وم شود و بیع را جایز و قابل فسخ گرداند:
الف: ثبوت خیار
ب: ظهور عیب
نقد: اشکال کلامتان تداخل اقسام است.
قبل از بیان نقد مرحوم شیخ انصاری یک مقدمه منطقی اشاره میکنیم:
مقدمه منطقی: أجزاء تقسیم و اصول آن
در کتاب منطق مرحوم مظفر صفحه 109، مبحث قسمت، خواندهایم که در تقسیم بندی یک شیء چند اصطلاح داریم، آنچه تقسیم میشود را مقسَّم گویند، و به هر کدام از اقسامش قسم گفته میشود و هر قسمی را قسیم سایر اقسام میشمارند. مثال: وقتی حیوان را تقسیم میکنیم به ناطق و غیر ناطق، حیوان مقسم است و هر کدام از ناطق و غیر ناطق قسم هستند و ناطق قسیم غیر ناطق است.
همچنین در صفحه 111 خواندهایم که تقسیم یک شیء اصول و ضوابطی دارد که عبارتند از:
1. ثمره. 2. تباین اقسام. 3. اساس واحد 4. جامع و مانع بودن.
در توضیح دومین ضابطه که تباین اقسام است میفرمایند در تقسیم یک شیء نباید اقسام آن تداخل داشته باشد بلکه هر قسم باید مباین و متفاوت از سایر اقسام باشد چنانکه در مثال حیوان دیدیم، در غیر این صورت یعنی اگر اقسام تداخل داشته باشند تقسیم باطل است. مثال: اگر بگوییم درختها دو قسماند یا درخت میوهاند یا درخت سیب، بطلان این تقسیم روشن است زیرا درخت سیب یکی از افراد درختهای میوه است. *
نقد مرحوم شیخ انصاری این است که در این عبارت مرحوم علامه میفرمایند لازم شدن بیع فقط دو مانع دارد یکی ثبوت خیار و دیگری ظهور عیب. به عبارت دیگر مرحوم علامه ظهور عیب را قسیم خیار قرار دادهاند و این دلالت میکند بر این که دو سبب مباین و متفاوت برای جواز فسخ (عدم وم) بیع وجود دارد یکی خیار یکی ظهور عیب. در حالی که ظهور عیب هم یکی از اقسام خیار است، پس ذکر ظهور عیب به عنوان امر دوم لغو است.
در پاسخ از این اشکال سه توجیه برای عبارت مرحوم علامه حلی بیان شده که مرحوم شیخ هر سه را ردّ مینمایند:
توجیه اول:
محقق ثانی در جامع المقاصد که شرح کتاب قواعد علامه است فرمودهاند ذکر ظهور عیب بعد از ثبوت خیار، ذکر خاص بعد از عام است به جهت أهمیت خیار عیب. عطف خاص بر عام هم در محاورات عرفی و هم در آیات قرآن پرکاربرد است. مثال قرآنی: فیهما فاکهة و نخل و رمّان (آیه 68 سوره مبارکه الرحمن)
نقد:
مرحوم شیخ میفرمایند اگر مرحوم علامه فرموده بودند مانع وم بیع اسباب خیار است و ظهور عیب، میگفتیم ذکر خاص (عیب) بعد از عام (اسباب خیار) است، یعنی اسباب خیار متعدد است یکی از آنها هم خیار عیب است که به جهت اهمیت خیار عیب آن را جداگانه ذکر کردهاند (مثل رمان که یکی از افراد میوه است) در حالی که ایشان فرموده مانع وم بیع، ثوبت خیار است و ظهور عیب، هر چند خیار عیب یکی از اقسام خیارات است اما خود اصطلاح عیب (نقص) و خیار (اختیار) دو مفهوم مباین و متفاوت هستند که هر کدام تعریف متفاوتی دارند و نمیتوان خیار را عام و عیب را خاص آن شمرد.
تحقیق:
* مطالب این مبحث از کتاب المنطق هم در محاورات روزمره هم در استدلالها پرکاربرد و البته کوتاه است، خلاصهگیری و ارائه نمایید.
میلاد حضرت صدیقه کبری فاطمه زهرا سلام الله علیها
به مناسبت این میلاد با سعادت یک حدیث نورانی و معروف از حضرت را توجه کنیم سپس ذیل آن به نکاتی اشاره میکنم:
عَنْ سَیِّدَةِ اَلنِّسَاءِ صَلَوَاتُ اَللَّهِ عَلَیْهَا قَالَتْ: مَنْ أَصْعَدَ إِلَى اَللَّهِ خَالِصَ عِبَادَتِهِ أَهْبَطَ اَللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ إِلَیْهِ أَفْضَلَ مَصْلَحَتِهِ.
یکی از آداب و مقدمات دعا نمودن و به درگاه خدا تضرع و مناجات نمودن، شکر از نعمتهای خداوند است. خود شکر از نعمت آدابی دارد که یکی از آنها را آقا امام حسین7 در دعای عظیم عرفه به ما شناساندهاند آنجا که میفرمایند:
. لَحْمِی وَ دَمِی وَ شَعْرِی وَ بَشَرِی وَ عَصَبِی وَ قَصَبِی وَ عِظَامِی وَ مُخِّی وَ عُرُوقِی وَ جَمِیعُ (جَمِیعِ) جَوَارِحِی وَ مَا انْتَسَجَ عَلَى ذَلِکَ أَیَّامَ رضَاعِی وَ مَا أَقَلَّتِ الْأَرْضُ مِنِّی وَ نَوْمِی وَ یَقَظَتِی وَ سُکُونِی وَ حَرَکَاتِ رُکُوعِی وَ سُجُودِیأَنْ لَوْ حَاوَلْتُ وَ اجْتَهَدْتُ مَدَى الْأَعْصَارِ وَ الْأَحْقَابِ لَوْ عُمِّرْتُهَا أَنْ أُؤَدِّیَ شُکْرَ وَاحِدَةٍ مِنْ أَنْعُمِکَ مَا اسْتَطَعْتُ ذَلِکَإِلاَّ بِمَنِّکَ الْمُوجَبِ عَلَیَّ بِهِ شُکْرُکَ أَبَداً جَدِیداً وَ ثَنَاءً طَارِفاً عَتِیداً.
حضرت قبل از این عبارت شروع میفرمایند به شکر از نعمتهای خدا حتی از نعمتهایی که به نظر و چشم ما نمیآید، حضرت نام میبرند از اعضاء و أجزاء کوچک و بزرگ از دندان، رگ، لب، سیستم عصبی و .
یک درس بزرگ در این جملات نورانی حضرت وجود دارد آن هم توجه به جزئیات مسائل در نکات مثبت و خوبیها، وقتی میخواهیم خداوند را شکر کنیم فقط به طور کلی و با بی حوصلگی نگوییم خدایا از نعمت سلامتی یا جوانی که به من دادی شاکرم نه توجه به جزئیات داشته باشیم.
حال این نکته را تطبیق دهیم در روابط خانوادگی و رابطه زن و شوهر که در تعامل با یکدیگر باید نسبت به نکات مثبت همدیگر توجه به جزئیات داشته باشند و از خدمتها و محبتهای کوچک یکدیگر شاکر و قدردان باشند و به عکس آن در ناراحتی ها و نکات منفی کلی نگر باشند و در برخوردهای منفی جزء نگر و موشکافانه برخورد نکنند.
عموم ما طلبهها خانوادهمان در این شهر غریب هستند و گذشت از حق ست و زندگی در کنار خانودهشان حقی است برای آنان که در مقابل این گذشت، باید قدردان بود.
هفته قبل در رابطه با مباحث تفقه در مسائل تجارات و آداب تجارت مرحوم شیخ انصاری نکاتی در رابطه با روزی بیان فرمودند و نکاتی را عرض کردم، تذکر میدهم که سعی کنیم اوضاع نامطلوب اقتصادی را با اخلاق خوب جبران کنیم توجه کنیم اگر مرد مدیر خانه و خانواده است مدیریت تحکّم و زورگویی و دستور دادن نیست بلکه تعامل صحیح با زیردستان است. حتی مدیریت اقتضاء دارد در موارد متعدد هر چند مرد احساس کند در ناراحتی پیش آمده حق با او است اما باید او پیش قدم شود برای آشتی و اصلاح و رفع کدورت. گاهی به جوانها در تبلیغ که سؤآل میکنند کی ازدواج کنیم پاسخ میدهم غیر از نیاز جنسی و وم حفظ عفت در آن، از نظر مسائل اخلاقی هرگاه احساس کردید چند ویژگی از جمله توان إقدام و پیش قدم شدن در رفع کدورت را پیدا کردید میتوانید با خیال راحت ازدواج کنید. لجبازی، ادامه دادن ناراحتی و کدورت رها نکردن خاطرات ناخوشایند گذشته، هیچ سنخیتی با مدیریت خانه و خانواده ندارد.
نقل شده امیرالمؤمنین7 گاهی وسط ساعات کاری روز، که معمولا مردان بیرون از منزل هستند با یک شاخه گل به منزل میآمدند، حضرت زهرا و بچهها صدای در زدن پدر را میشناسند و با شنیدن صدای در به طرف در میدوند که مادر آنان را توصیه به ادامه کارشان میکند و خود حضرت پشت در آمده و از حضرت أمیر استقبال میکنند، حضرت أمیر که میخواهند نشان دهند فقط برای دیدن ایشان آمدهاند در ورودی منزل گل را تقدیم میکنند و کلمات محبت آمیز و لبخندی رد و بدل میشود و به محل کارشان بازمیگردند.
به خصوص در ایام نوروز از تقدیر و تعظیم و احترام به همسرتان غافل نباشید و مبادا این ایام و اقتضائات آن از دید و بازدیدها و سفر، اسباب دلخوری فراهم کند.
جلسه نود و ششم (چهارشنبه، 97.12.08) بسمه تعالی
نعم قد یساعد علیه ما . ص15، سآخر
کلام در نکته سوم، نقل و نقد عبارتی از مرحوم علامه حلی بود که فرموده بودند اصل در بیع وم است و مانع از این وم دو امر است یکی ثبوت خیار و دیگری ظهور عیب. اشکال مرحوم شیخ انصاری این بود که ظهور عیب یکی از افراد خیار است و نمیتواند قسیم خیار قرار گیرد. سپس به بیان سه توجیه و نقد این سه توجیه وارد شدند. توجیه اول و نقد آن گذشت.
توجیه دوم:
مرحوم علامه در تذکره عبارتی دارند که با استفاده از آن میتوان عبارت محل بحثشان را چنین توجیه نمود. علامه میفرمایند اصل در بیع وم است و حالت وم از بین نمیرود مگر با دو امر:
الف: هیچ عیب و نقصی در عوضین نیست بلکه ثبوت خیار صرفا برای مهلت دادن و ارفاق است که سبب تزل و از بین رفتن وم عقد میشود. مقصود از این خیار در معطوف علیه (معطوف علیه در عبارت علامه ثبوت خیار است) خیاری است که شارع قرار داده مثل خیار مجلس یا خود متعاقدین قرار دادهاند مانند خیار شرط.
ب: وجود عیب و نقص در عوضین سبب تزل و جواز بیع شده نه مهلت دادن و ارفاق.
به عبارت دیگر مرحوم علامه خیارات را دو قسم میدانند:
قسم اول: خیارهایی که به جهت عیب تشریع نشده بلکه ارفاقا به مشتری مهلت داده اگر پشیمان شد عقد را فسخ کند مانند خیار مجلس.
قسم دوم: خیاری که به جهت عیب و نقص یکی از عوضین است برای جلوگیری از تضییع حق، که خیار عیب نام دارد.
نقد: به این توجیه هم سه اشکال وارد است:
اولا: همه خیارات از جمله خیار عیب به جهت مهلت دادن و ارفاق به متبایعین برای جلوگیری از ضرر احتمالی است نه اینکه فقط خیار قسم اول ارفاق باشد، زیرا شارع میتوانست خیار عیب را تشریع نکند و متبایعین را مکلف به دقت در ثمن و مثمن و صداقت و صلاحیت طرف مقابل کند. (این اشکال در کتاب اشاره نشده است)
ثانیا: برداشت چنین حکمتی از عبارت قواعد نیاز به تکلف و در تقدیر گرفتن دارد.
ثالثا: اشکال اصلی این است که اگر علامه خیار عیب را جدای از سایر خیارات میدانند باید آن را جدای از سایر خیارت بررسی میکردند اما میبنیم ایشان در تذکره در همان امر اول میفرمایند خیار هفت قسم است و قسم هفتم را هم خیار عیب میدانند و مبحث خیار عیب را جدا نمیکنند و اشاره نمیکنند خیار عیب خصوصیت ویژهای دارد.
توجیه سوم:
ظهور عیب در ثمن یا مثمن خصوصیت ویژهای دارد که سایر خیارات ندارند، لذا مرحوم علامه ظهور عیب را مستقلا در مقابل سایر خیارات ذکر کردهاند.
خصوصیت آن است که در سایر خیارات شارع یا متبایعین خیار قرار دادهاند و عقد را متزل کردهاند مثل خیار مجلس و حیوان که شارع جعل کرده و خیار شرط که متبایعین قراردادهاند، اما در ظهور عیب مطلب چنین است که حتی اگر خیار هم در کار نباشد صرف عیب سبب تزل عقد میشود.
توضیح مطلب: مرحوم علامه میخواهند بفرمایند تزل عقد دو عامل دارد:
الف: جعل و ثبوت خیار.
ب: ظهور عیب. وقتی کشف شد یکی از عوضین در حین معامله معیوب بوده، حتی اگر خیار هم در کار نباشد لاأقل وجود عیب، حق أرش و گرفتن ما به التفاوت، میآورد که همین حق أرش موجب تزل عقد است.
پس اگر مثلا 30 درصد از مبیع معیوب است، این عیب موجب میشود حق أرش بیاید، حق أرش گرفتن یعنی پس گرفتن 30 درصد از ثمن، لذا بیع به همان اندازه 30 درصد متزل است.
نتیجه اینکه علامه فرمودند اصل در بیع وم است، اما دو عامل میتواند سبب تزل و جواز شود که یکی ثبوت خیار و دیگری ظهور عیب است این کلام را توجیه کردیم و توضیح دادیم هر کدام از ثبوت خیار و ظهر عیب با یکدیگر تفاوت و تباین دارند و دیگر اشکال تداخل اقسام (وجود قسم دوم یعنی ظهور عیب در قسم اول یعنی خیارات) به آن وارد نیست.
نقد:
قبل از بیان نقد مرحوم شیخ انصاری مقدمهای را اشاره میکنیم:
مقدمه فقهی: حقیقت أرش غرامت یا جزء ثمن
در جلسه 66 امسال، صفحه 125 جزوه، اواخر کتاب البیع ج4، ص300 مقدمهای در حقیقت أرش و تفاوت دیدگاه فقهاء شیعه بیان کردیم، اینجا با استفاده از عبارت مرحوم شیخ اختصارا به تفاوت دیدگاه شیعه و اهل سنت اشاره میکنیم. در حقیقت و هویت أرش که فرد میتواند تفاوت قیمت را مطالبه کند دو مبنا است:
مبنای اول: أرش جزئی از ثمن است.
بعض اهل سنت معتقدند أرش جزء ثمن است یعنی اگر مثلا 30 درصد مبیع معیوب است، مشتری میتواند عقد بیع را نسبت به همان قسمت از عقد، به هم بزند و به همان اندازه ثمنش را پس میگیرد، ثمره این مبنا هم این است که چون أرش، جزء ثمن است بایع باید از عین ثمن، ما به التفاوت را به مشتری بازگرداند. پس گویا عقد نسبت به مقدار عیب و أرش متزل است.
مبنای دوم: أرش غرامت و جریمه است.
بعض فقهاء معتقدند أرش جزء ثمن نیست بلکه غرامت و جریمهای است که شارع برای جبران خسارت قرار داده و ارتباطی به تزل عقد ندارد. ثمره هم این است که عقد لازم شده و واجب نیست بایع أرش را از عین ثمن پرداخت کند بلکه میتواند از عین پول دیگری پرداخت کند. مرحوم علامه در قواعد همین مبنای دوم را انتخاب میکنند.
نقد مرحوم شیخ بر توجیه سوم آن است که شما فرمودید بین خیار عیب و سایر خیارات تفاوت است زیرا وجود عیب در مبیع باعث تزل عقد میشود و مشتری حق دارد همان مقدار از عین ثمن را به عنوان أرش پس بگیرد، خوب با توجه به مقدمه اشکال روشن است که این کلام با مبنای اهل سنت سازگار است نه مبنای علامه حلی که تصریح میفرمایند أرش جزء ثمن نیست. پس ثبوت أرش باعث تزل عقد نمیشود زیرا ثمن و مثمن بازگردانده نمیشود بلکه بایع جریمهای به خاطر قسمت معیوب به مشتری میدهد.
ثم إن الأصل بالمعنی الرابع. ص17، س6
در نکته اول گفته شد أصل در بیع وم است و چهار احتمال در معنای "أصل" مطرح شد و بهترین معنا را احتمال چهارم دانستند که به معنای لغوی آن یعنی اساس و بنیان باشد.
حال سؤال این است که آیا در شک در وم یا جواز سایر عقود غیر از بیع هم میتوان به أصالة الوم تمسک نمود؟ مرحوم شیخ طبق هر چهار احتمال و معنای مطرح شده در نکته دوم اینجا هم بررسی میکنند و به سؤال جواب میدهند که به ترتیب کتاب بیان میکنیم:
معنای چهارم که معنای لغوی اصل بود، أصالة الوم مختص بیع خواهد بود زیرا از ابتدا در این اصل گفتیم اساس و بنیان عقدِ بیع بر وم است و هر جا شک کردیم بنا را بر هویت اصلی و بنیادی بیع میگذاریم، پس روشن است که در غیر بیع جاری نیست. مثلا اگر بعد از عقد اجاره موجر (صاحب خانه) گفت فسختُ، شک کردیم آیا اجاره عقد جایز بود که فسخ شده باشد یا لازم بود که فسخ نشده باشد، تزل و جوازِ عقد اجاره یک حکم شرعی است که در وجود و عدمش نیاز به دلیل خاص شرعی داریم، در مورد بیع دلیل خاص مورد امضای شارع داشتیم که هویت و معنای بیع باشد، اما در مورد سایر عقود چنین دلیل خاصی نداریم پس طبق معنای چهارم أصالة الوم در غیر بیع جاری نمیشود.
محقق ثانی اصل را به معنای راجح دانستند و رأسا آن را نقد و إبطال کردیم، دیگر فرقی ندارد در بیع مطرح شود یا غیر بیع در هیچکدام أصالة الوم به معنای راجح جاری نیست.
معنای سوم برای کلمه اصل، استصحاب بود، استصحاب در شک در بیع و غیر بیع جاری است. مثلا در باب اجاره اگر بعد موجر بعد از عقد گفت فسختُ، میگوییم بعد عقد اجاره یقین داریم منافع ملک مستأجر شد الآن شک داریم با این فسختُ گفتنِ موجر، منافع از ملک مستأجر خارج شد؟ استصحاب میکنیم بقاء منافع را در ملک مستأجر که همان أصالة الوم است.
مرحوم شیخ در صفحه 22 از اشکال وارد شده با این استصحاب جواب داده و از استصحاب دفاع میکنند.
معنای دوم این بود که اصل به معنای قاعدهای است که از أدله اجتهادیة و عمومات استفاده میشود. میفرمایند مهم همین معنا است که در همه عقود جاری میشود زیرا أدله اجتهادیة و عموماتی داریم که دلالت میکنند نه تنها در عقد بیع بلکه اصل در تمام عقدها بر وم است مگر اینکه دلیل خاص بر جواز باشد. به این عمومات در جلسه بعد اشاره خواهیم کرد.
جلسه نود و هفتم (شنبه، 97.12.11) بسمه تعالی
و قد أشرنا فی مسألة المعاطاة . ص17، س14
در مقدمه دوم بحث در بررسی أصالة الوم بود. چهارمین نکته در این مقدمه پاسخ به این سؤال بود که آیا أصالة الوم در غیر بیع از سایر عقود هم جاری است جاری است یا خیر، طبق هر چهار معنای کلمه "أصل" در جمله "الأصل فی البیع الوم" در جلسه قبل به سؤآل مذکور پاسخ دادند که اگر اصل را به معنای اول یعنی "راجح" یا به معنای چهارم یعنی "اساس و بنیان" بدانیم أصالة الوم در غیر بیع جاری نیست اما اگر اصل را به معنای "استصحاب" یا "قاعده" بدانیم در سایر عقود جاری است. نسبت به معنای دوم که "قاعده" بود فرمودند مهم همین معنا است که طبق آن أصالة الوم در همه عقود جاری میشود زیرا أدله اجتهادیة و عموماتی داریم که دلالت میکنند نه تنها در عقد بیع بلکه اصل در تمام عقدها بر وم است مگر اینکه دلیل خاص بر جواز باشد.
مرحوم شیخ در مبحث معاطاة ج3، ص51 هشت دلیل بر أصالة الوم در عقود بیان فرمودند و نتیجه گرفتند أوفقها بالقواعد هو الأوّل که إفادة ملکیت و وم در معاطاة باشد. اینجا هم آنها را تسهیلا علی الطالب تکرار میفرمایند، شش دلیل برای اینکه تمام عقدها مفید وم هستند و دو دلیل دوم و هشتم هم ناظر به وم در بیع است و در دلیل هفتم هم تردید میکنند. (اینکه میگوییم تمام عقدها مفید وم هستند جلسات قبل هم گفتیم مقصود، اصل اولیه عند الشک است و إلا روشن است که این أدله تقیید و تخصیص خوردهاند و مثلا أدله خیارات دلیل أصالة الوم را محدود میکند)
دلیل اول: أوفوا بالعقود
أوفوا صیغه امر و ظهور در وجوب دارد و العقود جمع محلّی به لام و مفید عموم است. یعنی واجب است به تمام عقدها وفا کنید.
برای "عقد" دو تفسیر ارائه شده که طبق هر دو استدلال تمام است:
تفسیر اول: طبق بعض روایات صحیحه عقد یعنی مطلق پیمان بین دو فرد، بیع یا غیرش.
تفسیر دوم: عقد را به معنای لغوی و عرفیاش یعنی داد و ستدی که ایجاب و قبول دارد.
وقتی میگوید "بعتک الکتاب بدرهم"، یا "لله علی أن أصوم یوما واحدا" آیه میگوید وفا و عمل به مقتضای الفاظ عقد واجب است. مانند مقتضای الفاظ نذر یا الفاظ بیع که دلالت میکند بایع مالش را به مشتری تملیک کرد، وقتی عمل به عقد واجب باشد پس نقض آن حرام است یعنی اینکه دیگر مال از آنِ مشتری شده و بر بایع حرام است بدون اذن مشتری در آن تصرف کند. این برداشت از آیه عبارة أخری از وم عقد است یعنی وجوب وفای به عقد بالملازمه دلالت میکند که عقد لازم است. به عبارت علمی میفرمایند آیه دو مدلول دارد:
درباره این سایت